جدول جو
جدول جو

معنی رود زرد - جستجوی لغت در جدول جو

رود زرد(زَ)
نام یکی از دهستانهای بخش جانکی گرمسیر از شهرستان اهواز است. این دهستان بین بخش هفتگل و دهستانهای قلعه تل، باغ ملک و میداود واقع شده و از 13 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته است. جمعیت آن در حدود 1000تن است و دیه های مهم آن عبارتند از: آب لشکر، چشمه روغنی، شاه نشین و پرموسی. مرکز دهستان رودزرد است آب مصرفی ده از رود و چشمه تأمین میگردد و محصول عمده آن غلات، و شغل غالب مردان زراعت و گله داری است. راههای دهستان اتومبیل رو است و سکنه از طایفه مکاوند بالاو بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روی زرد
تصویر روی زرد
زرد چهره، کنایه از شرمسار، شرمنده، خجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پول زرد
تصویر پول زرد
کنایه از سکۀ طلا، پول طلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رود زدن
تصویر رود زدن
ساز زدن، ساز نواختن، نواختن ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز گرد
تصویر روز گرد
آفتاب، خورشید
آفتاب گردان، گیاهی با برگ های درشت و ساقۀ بلند و گل های سبدی زرد رنگ که میان آن ها تخم هایی شبیه تخم هندوانه قرار دارد و آن ها را تف می دهند و مغز آن را می خورند، روغن آن را نیز می گیرند و در پختن شیرینی و بعضی خوراک ها به کار می برند، گل آن همواره رو به آفتاب می گردد، روز گردان، روز گردک، آفتاب گردک، آفتاب گردش، آفتابگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روغن زرد
تصویر روغن زرد
روغنی که از جوشاندن و صاف کردن کرۀ گاو یا گوسفند تهیه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روی زردی
تصویر روی زردی
شرمساری، شرمندگی
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ری یُلْ خَ)
موضعی است، یا رودباری. (منتهی الارب). جائی است در بلاد بنی حارث بن کلب. جعفر بن علۀ حارثی گوید:
الهفی بقری سحبل حین اجلبت
علینا الولایا و العدو المباسل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
رودآورده. آنچه از چوب و خاشاک و غیره که آب رودی با خود آورد. جفاء، رودآورد. (ترجمان علامه تهذیب عادل). غثاء، رودآورد یعنی خاشاک سر آب. (دهار). فجعلناهم غثاء. (قرآن 41/23) ،کردیم ایشان را غثاء و آن رودآورد بود که سیل بر سرگیرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ قمشه ای چ 2 ص 178)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضۀخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه مهم است: یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به ’قراقاچ’ و دیگری از کوه بزپار جاری شده در ’پسی رودک’ به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه آن ص 113)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نام رودی است که از کوهستان شمال غربی ری و ارتفاعات کندوان سرچشمه می گیرد و پس از بهم پیوستن آبها بسوی شهر کرج جاری میشود و بلوک شهریار و ساوجبلاغ و جز آن را مشروب می سازد. (از ناظم الاطباء). از کوه کلون بسته (از سلسلۀ البرز) سرچشمه می گیرد و از ساوجبلاغ و شهریار و پشاپویه می گذرد و به دریاچۀ قم می ریزد. قسمتی از آب این رود در تهران مصرف می شود و برای استفاده بیشتر از آن در سالهای اخیر سد بزرگی در مسیر کوهستانی آن رود ساخته اند بنام سد امیرکبیر (یا سد کرج) گنجایش این سد 205میلیون متر مکعب و تولید برق آن 149میلیون کیلووات در سال است. ارتفاعش 180 متر و هدفش تنها آبیاری زمینهای کشاورزی نیست، بلکه بمنظور تعدیل جریان آب مشروب تهران و ایجاد برق اضافی شهر تهران است. مخارج این سد جمعاً در حدود 415میلیارد ریال بوده است. رجوع به فرهنگ امیرکبیر و ایرانشهر ج 2 ص 1580، 1990، 2016 و کرج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است:
از این کوه تا پیش دریای شهد
درفش و سپاه است و پیلان و مهد.
فردوسی.
بیاورد سیصد عماری و مهد
گذر کرد زان سوی دریای شهد.
فردوسی.
ترا چاره آن است کز راه شهد
سوی چشمۀ سو گرایی به مهد.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2095).
پیاده همی راند تا رود شهد
نه پیل و نه تخت و نه تاج و نه مهد.
فردوسی.
، نام کوهی بوده است و بر حسب آنچه در شاهنامۀ فردوسی آمده است در حدود مشرق ایران میان کشمیر و چین و رود سند:
ز کشمیر تا دامن کوه شهد
سراپرده و پیل دیدیم و مهد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
رودخانه ای باشد بزرگ و عظیم. (برهان). رودی است به خراسان. (آنندراج). ظاهراً یکی از نهرهای بزرگ رود جیحون است که از کنار شهر فرب میگذشته است:
با سرشک عطای تو کس را
ننماید بزرگ رود فرب.
عسجدی.
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود فرب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ)
نخلستان و رودباری است در یمامه. (منتهی الارب). عرض الیمامه، وادی یمامه است که از مهب شمال به سوی مهب جنوب جاری شود. و قرایی که در اطراف آن است ’سفوح’ نامیده میشود. و تمام این عرض از آن بنی حنیفه است و اندکی از آن متعلق به بنی امرج از بنی سعد بن زید مناه بن تمیم. (از معجم البلدان) ، یوم العرض، از ایام و جنگهای عرب است، که عمرو بن صابر، فارس ربیعه به دست جزٔبن علقمه تمیمی در آن روز کشته شد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رود رود ارس، آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است. طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ص 212). جغرافیون عرب، ارس را الرّس (رس ّ) ضبط کرده اند و بعقیدۀ بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است. آنرا در قدیم اراسک و یونانیان آراکس مینامیدند. نام رودی بزرگ است که از کوههای ارزن الروم آید و بر صحرای نخجوان و از آنجا به ارّان رود و بچندین بخش گردد و بر بیشتر مزارع آن ولایت رسد و اندکی که باقی ماند به رود کر پیوندد و هر دو بدریای آبسکون که قلزم نیز میخوانند منتهی شود. (صحاح الفرس). رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران میگذرد. (برهان). ارس، اسم رودی است که از کوههای قالیقلا خارج میشود در محلی که طول آن شصت و هفت و عرض چهل و یک و از اردبیل میگذرد و طول آن هفتاد و سه و عرض سی و نه و نصف است و بعد به اراضی ورثان می گذرد و سپس در نزدیکی بحر خزر به نهر کر متصل می شود و متحداً بدریای خزر ریزند. (تقویم البلدان از مرآت). رود ارس از ارمینیه خارج شود و از ورثان گذشته از پشت مغان و نهر کر گردیده بدریای طبرستان ریزد. (ابن حوقل). ارس که مورخین یونانی آنرا آراکس مینامیده اند از رودهای عظیم آسیاست. سرچشمۀ این رود در جبال ارمینیهالکبری است. جریانش از مغرب بمشرق و رودخانه های آرپه چای و آق چای و قراسو داخل این رود میشود و ازجنوب بادکوبه ببحر خزر میریزد. این رود عظیم و جریانش تند است اما چندان عمق ندارد. در قدیم هر چه خواسته بودند بر روی آن پلی استوار کنند ممکن نشده بود، یعنی هر چه ساخته بودند بجهت طغیان آب در فصل بهار خراب شده. هنوز آثار خرابی اغلب از آن پلها باقی است. و مؤلف مرآت البلدان گوید: من خود در شعبان هزار و دویست و هشتاد که بمأموریت اقامت پاریس میرفتم، از جلفا از روی ارس گذشتم. چون اوایل زمستان بود آب رودخانه قسمی منجمد بود که از روی یخ عبور کردم. در مراجعت در شعبان هزار و دویست و هشتاد و سه که اواخر پائیز بود آب یخ نکرده بود با کرجی عبور کردم. (مرآت البلدان). رود ارس (آراکس قدیم) تقریباً به طول هشتصدهزار گز از کوه هزار برکه در جنوب ارزروم سرچشمه گرفته از حوالی دوالو تا قره دونی در سرحد ایران جاری میباشد و پس از آن از خاک مغان داخل قراباغ قفقازیه شده و در جسر جواد، رود کر یا کوروش که از تفلیس می آید به آن ملحق گردیده بعد بجنوب شرقی منحرف. و در سالیان دو شعبه شده یکی در شمال خلیج قزل آقاج وارد بحر خزر میشود و دیگری بخلیج مزبور میریزد. مجرای این رود که بین کوه های قراداغ و قراباغ جاری است بسیار باریک و درۀ آن هولناک و جریانش سریع است و از ساحل یمین و یسار شعبات متعددی ضمیمۀ آن میشود. مهمترین رودهائی که از قفقازیه به آن ملحق میگردد عبارت است از:آرپا و رود نخجوان و رود آقرا که نزدیک پل خداآفرین به ارس متصل میشود. رودهای واردۀ به ارس در ایران از این قرار است: اول رود ماکو یا زنگمار که سرچشمۀآن در بایزید ترکیه است و اراضی ماکو را مشروب کرده در شمال غربی نخجوان به ارس متصل میشود. دوم آق چای (سفیدرود) که دارای دو شعبه است: یکی موسوم به قتورچای که از خوی میگذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای وصل میشود و در ماری کند شعبه اصلی آق چای که از جنوب چالدران میگذرد به آنها ملحق گردیده، در مغرب جلفا به ارس وارد میشود، در شرق آق چای خط آهن جلفا به تبریز از روی ارس عبور میکند. سوم رودهای کوچک مانند گوگ گنبد و غیره از قراداغ سرچشمه گرفته به ارس میریزد. چهارم اندرآب که دارای دو شعبه است یکی از اهر و دیگری از اردبیل جاری و سرچشمۀ رود اردبیل از کوه سبلان و سرچشمۀ اهر از جنوب کوه های قراداغ است. رود ارس از آرتاکزاستا (به ارتفاع 790 گز محل اتصالش با رود کوروش 12 گز دارای یک نشیب 778 گزی است در صورتی که طول آن پانصد هزار گز است. این نشیب بطریق ذیل تقسیم میشود: از اولین نقطۀ سرحدی تا جلفا که فاصله آن 150هزار گز است، 60 گز، از جلفا تا ابتدای دشت مغان که فاصله آن 200 هزار گز است، 540 گز، از ابتدای دشت مغان تا قلعۀ گوسفند (قویون) که فاصله اش 150 هزار گز است، 178 گز، از قلعۀ گوسفند تا کنار دریا که فاصله آن 100 گز است و ارس به کوروش ملحق میشود 38 گز. پس حد اعلای نشیب آن بین جلفا و کویر مغان در هر گزی 0/0027 است. در صورتی که در مغرب جلفا 0/0004 و در قسمت سفلی یعنی از کویر مغان به بعد 0/000864 است. (جغرافیای طبیعی تألیف کیهان صص 65-67) : شهرک باژگاه برلب رود ارس نهاده است. (حدود العالم).
ارس را در بیابان جوش باشد
بدریا چون رسد خاموش باشد.
نظامی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
درآورد کشتی به آب ارس
ز دریای لشکر ارس ماند پس.
هاتفی.
ارس شد ارس من از جستجویت.
لطفی.
و رجوع به حبط ج 2 ص 168 و 410 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 182 و 222و ایران باستان ص 692، 1387، 1474، 1689، 1908، 1918، 2268، 2284، 2368، 2370، 2371، 2374، 2376، 2459، 2593 و تاریخ مغول ص 120، 129، 137، 205، 206، 324 شود، بتک بردن چیزی. فرونشاندن به تک. ته نشین کردن. الحدیث فی وصف اهل النار: اذا طفت بهم النار ارسبتهم الاغلال، ای اذا رفعتهم و اظهرتهم حطتهم الاغلال بثقلها الی اسفلها. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خجالت. شرمساری. شرمندگی. (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آفتاب. (ناظم الاطباء) (از مجموعۀ مترادفات) (از فرهنگ شعوری). یکی از نامهای آفتاب است. (از برهان قاطع) (ازانجمن آرا) (از آنندراج) :
نه بی رای او گردد این روزگرد
نه بی امر او باشد این خواب و خورد.
فردوسی.
بروز محنتم یاری نکردی
چرا چون روزگرد از من بگردی.
نزاری قهستانی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان عقیلی که در بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع است. 400 تن سکنه دارد که از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
رود رود اردش، رودیست به فرانسه بطول 112 هزارگز. منبع آن سون ّ است و برود رن ریزد
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از رودهای یمن است. بستانی آرد: رود زبید تقریباً تنها رود عربستان است که متصل بدریا است. این رود در طرف شمال از دشتی حاصلخیز بمسافت 80 میل عبور میکند. (از دایرهالمعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
رودی است در ترکستان که وارد سیحون می گردد. لسترنج در شرح آن آرد: رود خانه ترک که امروزبه رودخانه چرچک موسوم است و از جنوب خاوری چاچ میگذرد چنانکه ابن حوقل گوید از کوههای جدغل در شمال رود خانه نرین و از منطقۀ ترک نشین خرلخ که آنرا بسکام نیز می نامند برمیخیزد. در جنوب این رودخانه، رود خانه دیگری کم و بیش به موازات آن می گذشت و موسوم بود به رود خانه ایلاق امروز. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 513). و رجوع به همین کتاب ص 507 شود:
چو باشد مناره به پیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2270).
بگویش که تاپیش رود ترک
شما را فرستاد بهرام جک.
فردوسی (ایضاً ص 2271).
چو بگذشت خاقان ز رود ترک
تو گفتی همی تیغ باردفلک
فردوسی (ایضاً ص 2414)
لغت نامه دهخدا
(تِ رَ)
رودی است در فرانسه که از سن ماریتیم سرچشمه میگیرد و نواحی بووه را مشروب میسازد
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ کَ دَ)
رود نواختن. رودزنی کردن: آن زن ایشان را می دادی و ساقیگری کردی و رود زدی و سرود گفتی. (تاریخ بلعمی).
گاه گفتی بیا و رود بزن
گاه گفتی بیا و شعر بخوان.
فرخی.
چون خداوند را فتحها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دوبیتها گویند و مطربان بیایند که در مجلس رود و بربط زنند در آن روز شراب خوردن را چه حکم است ؟ (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568). رجوع به رود و رودزن شود، کندن رودکده یا رودخانه ای بطور مصنوعی برای آب بردن بشهری یا موضعی: و رود زدن و آب بردن بدین مواضع... (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
رود زهره، آبش شیرین مایل به شوری است. در زمستان و بهار عبور کاروان از آن جز به تدبیر ممکن نشود. رود خانه فهلیان و رود خانه نورآباد ممسنی و رود خانه سرآب سیاه ممسنی و رود خانه چال مورۀ کهکیلویه در قریۀ پشت کوه، ناحیۀ باوی کهکیلویه بهم پیوسته این رود را تشکیل دهند. (از فارسنامۀ ناصری). طاب که از کهکیلویه سرچشمه می گیرد... شامل سه شعبه است، یکی آب شیرین (خیرآباد) ، دیگری آب شور (شولستان) ، سومی زهره (فهلیان) که هر سه پس از الحاق به اسم رود طاب به خلیج فارس وارد میشوند. (از جغرافی غرب ایران ص 44)
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
نام آبی است متعلق به بنی عجلان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از بخش ایذه که در شهرستان اهواز واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تِ بِ / تُ بُ دِ زَ)
تخم گیاهی خاردار که جیرآهنگ گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
در شهرستانک این نام را به ’سالیکس آک م فیلا’ دهند. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت بید که در جنگلهای ارس و در کلاکهای میان شیراز و فیروزآباد فراوان است. رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 195 و گیاه شناسی گل گلاب ص 297 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ زَ)
پول از طلا. رجوع به پول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
زردروی. (یادداشت مؤلف). ترسان. بیمناک. کنایه از پریشان و زار و ناتوان است:
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد.
سعدی (بوستان).
، شرمسار. شرمنده. خجل. (ناظم الاطباء) :
چرا گوید آن چیز در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی (بوستان).
، تباه و ناسازگار:
ز گفتار او هیچگونه مگرد
چو گردی شود بخت تو روی زرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ)
رودخانه ای است مشهور. رودخانه ای است، و بعضی گفته اند نام شهری است که این رود از پهلوی آن میگذرد. (حاشیۀ دیوان ناصرخسرو) :
دهن خشک ماند بگاه نظر
اگر در دهانش نهی رود زم.
ناصرخسرو.
ترا فردا ندارد سود آب روی دنیایی
اگر بر رویت ای نادان برانی آب رود زم.
ناصرخسرو.
گر بزمین افتدی هندسۀ رأی تو
قوس وقزح سازدی طاق پل رود زم.
خاقانی.
رجوع به رود ژم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روز گرد
تصویر روز گرد
آنکه در روز گردش و حرکت کند، آفتاب خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راد مرد
تصویر راد مرد
بخشنده و کریم و شجاع و دلیر و خردمند
فرهنگ لغت هوشیار